پدر جحی سه ماهی بریان به خانه برد . جحی در خانه نبود. مادرش گفت: این را
بخوریم پیش از آن که جحی بیاید. سفره بنهادند جحی بیامد به در زد....
Aaron
مادرش دو ماهی بزرگ در زیر تخت پنهان کرد و یکی کوچک در میان آورد . جحی از شکاف در دیده بود چون بنشستند پدرش از جحی پرسید که حکایت یونس پیغمبر شنید ای گفت : از این ماهی بپرسید تا بگوید.سپس سر پیش ماهی برده و گوش بر دهان ماهی نهاد و گفت : این ماهی می گوید که من آن زمان کوچک بودم اینک دو ماهی از من بزرگتر در زیر تختند. از ایشان بپرسید.
برگرفته از کلیات عبید زاکانی
با سلام و احترام خوشحال می شم به فروشگاه ما سری بزنید
هیچ اجباری برای آمدن به وبسایت ما نیست [گل]