دستها همیشه به راحتی داخل جیبهای گل و گشاد میروند، نه فقط دستهای صاحب جیب، بلکه انگشتان فضول و زیرک یک جیببر یا سارق حرفهای! پس بهتر است در جیبهایمان را همیشه تنگ بدوزیم یا اصلا جیبهای عقب شلوار یا کنار زانو را بیخیال شویم و حذف کنیم تا اسکناسهای ته جیب، نصیب آدمهای مال مردهخور نشود، مراقب موتورسوارهای کیفقاپ هم باشید. کافی است یک لحظه در شلوغی خیابان یا پیادهرو غفلت کنید تا کیفدستی شما را از دست شما بکشند و ببرند. به خصوص اگر ظاهرتان غلطانداز و شبیه آنهایی باشد که چندین دسته چک و انواع ارز و پول در کیفشان پیدا میشود. جیببرها هر جا که کمی شلوغ باشد مثلا در اتوبوس یا بازار و حتی تاکسی، از مقدار پول ته جیب شما خبر دارند. کیفقاپها هم همینطور! آنها هم میدانند که دیگر پنهان کردن وسایل یا اموال شخصی به خصوص کیفهای دستی در زیر صندلی یا داشبورد خودروهای شخصی روشی قدیمی است. امروزه سارقان شگردها و ترفندهای زیرکانه برای خالی کردن کیف و جیب شما به کار میگیرند. اگر هم موفق به دزدیدن اموال شما نشوند شاید روزی سری به منزل یا دفتر کار شما بزنند یا برای ماشینتان نقشه بکشند. البته بدون اجازه قبلی و حضور شما!
هر کاری شانس میخواهد، حتی دزدی و کلاهبرداری، معلوم نیست بعضی از مجرمها با این هوش سرشار و شانس شکفته با چه رویی میروند سراغ کار خلاف. یکی وسایلش را جا میگذارد، آن یکی یادش میرود قبلا هم از همین جا دزدی کرده و یکی دیگر از بخت خوشش یقه یک بوکسور را میگیرد. این هشدار کاملا جدی است؛ اگر نمیتوانید روی اقبالتان حساب کنید یا موقع تقسیم هوش در صف دیگری ایستاده بودید، حداقل دور تبهکاری را خط بکشید. اینطوری هم خودتان را راحتترید، هم آن بنده خداهایی که قرار است گیر شما بیفتند، پلیس هم دردسر نمیکشد و آمار پروندههای قضایی بالا و بالاتر نمیرود.
احتیاط کن
احتیاط شرط عقل است. مخصوصا اگر برای دزدی به یک آپارتمان 5 طبقه رفته باشید. یک دزد سحرخیز چند وقت پیش ساعت 7 صبح به یک ساختمان مسکونی رفت و دست به کار شد اما یک دفعه یکی از اهالی ساختمان را دید. برای اینکه خودش را پنهان کند، به طرف پشتبام خانه دوید و بعد سعی کرد از سیم آنتن آویزان شود و خودش را به کوچه برساند اما سیم پاره شد و از طبقه پنجم سقوط کرد. دزد بینوا که شانس آورده در این حادثه زنده مانده بود، با دست و پایی گچ گرفته دستگیر و راهی بازداشتگاه شد.
یکی دیگر از همین دزدهای بیاحتیاط برای سرقت به خانهای رفت اما وقتی میخواست از لای میلههای حفاظ وارد آنجا شود، گیر کرد و هر چه دست و پا زد نتوانست خودش را خلاص کند به همین خاطر با داد و فریاد از همسایهها کمک خواست و کار به آتشنشانی کشیده شد و بالاخره بعد از بریدن نردهها او را نجات دادند البته بعد از این کار پسر سارق به کلانتری تحویل داده شد.
نقشت را بشناس
ساعت 12 شب بود که ماموران گشت پلیس دو مرد را در حال از جا درآوردن یک دریچه فلزی از زمین دیدند و سراغشان رفتند و شروع کردند به پرسوجو. آن دو نفر هم بدون اینکه کم بیاورند، سرشان را بالا گرفتند و با اعتماد به نفس مثالزدنی گفتند کارمند سازمان آب و فاضلاب هستند و الان هم دارند ماموریتشان را انجام میدهند. همین یک جمله کافی بود تا هر دو نفرشان دستگیر شوند، چون آنها دریچه کانال مخابرات را از جا کنده بودند! همان دریچههایی که در کوچه و خیابان کف زمین میبینیم و هر کدامش 90 تا 120 کیلو چدن خالص هستند و کلی میارزند. خلاصه بعد از دستگیری این دو نفر معلوم شد آنها همان سارقانی هستند که از مدتها قبل به جرم دزدیدن دریچههای کانال مخابرات در مناطق مختلف شهر تهران تحت تعقیب بودند و شرکت مخابرات بارها علیهشان شکایت کرده بود.
فردای همان روز هم یک آقایی که لباس نیروی انتظامی تنش بود و درجههایش نشان میداد که سرهنگ است برای یک سفر کوتاه به سالن راهآهن رفت اما بلافاصله دستگیرش کردند چون این مرد محترم نمیدانست لباس پلیس باید آرم و رسته هم داشته باشد و فقط چسباندن ستاره روی دوش کافی نیست. او یک مامور قلابی بود که مثل دو دزد قبلی نقشش را خوب نشناخته بود.
برگشتن، ممنوع!
حتما این جمله معروف پلیسی را شنیدهاید که «مجرم به صحنه جرم برمیگردد». البته آنها این کار را میکنند تا اگر اثر و ردپایی به جا مانده بود پاک کنند و از بین ببرند اما این ضربالمثل در مورد دزدان گزارش ما دلیل دیگری دارد. چند وقت پیش مرد قوی هیکلی به یک بانک رفت و همین که مسئول باجه سرش را برگرداند، هر چه چک و پول نقد نزدیک گیشه بود، برداشت و فرار کرد. با تحقیقات پلیسی معلوم شد این دزد ناشناس 373 هزار تومان پول نقد، دو فقره تراول چک 500 هزار تومانی و سه فقره چک 50 هزار تومانی دزدیده است. در حالی که هیچ ردپایی از سارق وجود نداشت مدتی بعد خود او به همان بانک رفت. البته این بار هدفش دزدی نبود. رفته بود آنجا تا به حسابش پول بریزد. او مثل یک مشتری متشخص فیش گرفت و داشت آن را پر میکرد که کارمند شعبه به خاطر هیکل درشت بلافاصله او را شناخت و با پلیس 110 تماس گرفت.
حواس پرتی و یک عمر زندان
از همه این دزدها بدشانستر مرد 37 سالهای به نام «مجید» است که قبلا به حبس ابد محکوم شده بود و یک سال قبل فرار کرد و این بار سراغ دزدی رفت. او با دو همدستش مرد ثروتمندی را که تازه از بانک پول گرفته بود، شناسایی و تعقیب و لاستیک ماشیناش را پنچر کردند. مرد پولدار سرگرم کلنجار رفتن با لاستیک خودرو بود که مجید و دو دوستش به او حملهور شدند و کیفش را دزدیدند اما زندانی فراری در این گیر و دار موبایلش را داخل اتومبیل مالباخته جا گذاشت و با همین سرنخ خیلی زود دستگیر شد. او حالا به خاطر همین اشتباه باید تا آخر عمرش پشت میلهای زندان بماند.
حواست کجاست؟
این کم حواسی هم بد دردسری است مخصوصا برای شاغلان در حرفه سرقت، «محسن» 27 ساله یکی از همین دزدان کم حواس است که چند وقت پیش در غیاب صاحبخانه به منزلی در خیابان خاوران تهران دستبرد زد و هر چیز با ارزشی که آنجا بود، جارو کرد اما وقتی به خانهآش برگشت تازه فهمید چه اشتباهی کرده است. او گواهینامه و کارت موتور سیکلتش را در محل سرقت جا گذاشته بود. محسن چند روزی فکر کرد تا اینکه چاره کار به ذهنش رسد و دوباره به همان خانه رفت این بار زنگ زد و وقتی زن صاحبخانه در را باز کرد به طرفش حملهور شده و پای زن را بست و شروع به تهدید کرد تا مدارکش را پس بگیرد اما همسایهها که صدای داد و فریاد را شنیده بودند، پلیس را خبر کردند و اینطور شد که محسن افتاد پشت میلههای زندان.
«آرش» هم یکی دیگر از همین نوع خلافکارهاست که الان به دستور دادیار شعبه 10 دادسرای ناحیه 6 تهران در زندان به سر میبرد. او برای اینکه پولهای رفیق تازهاش را به چنگ بیاورد، نقشه پیچیدهای کشید. آرش خیلی اتفاقی با مردی به نام «فیروز» آشنا شده و فهمیده بود مقدار زیادی دلار دارد، به او گفت مهندسی را میشناسد که در کار خرید و فروش ارز است. این طوری فیروز را وسوسه کرد تا 5 هزار دلارش را به مهندس بفروشد. فیروز پولها را در یک ساک گذاشت و سراغ آرش رفت اما مرد کلاهبردار بهانهای آورد و گفت فعلا مهندس سرش شلوغ است و بهتر است با هم به استخر بروند تا وقت بگذرد. در استخر بود که آرش ساک دلارها را یواشکی برداشت و جیم زد و فیروز وقتی زمان شنا تمام شد تازه فهمید چه بلایی سرش آمده است. او هیچ نشانی از سارق نداشت و حتی اسم کاملش را هم نمیدانست. اما یک شانس بزرگ آورد. آرش ساک او را برداشته و کیف خودش را جا گذاشته بود.
بالاخره با مدارک شناسایی داخل کیف، متهم دستگیر شد و اعتراف کرد ماجرای مهندس دروغ و نقشه دزدی بوده است.
امان از بخت بد
«من بدشانسترین دزد ایران هستم.» این را یک متهم به نام «احسان» میگوید و قانون احتمالات هم حرفش را تایید میکند. او چندی قبل در یکی از محلات خلوت غرب تهران، کیف زن جوانی را دزدید و بدون هیچ مشکلی فرار کرد. احسان برای اینکه خیلی سریع به یک شعبه بانک برسد، از یک موتورسوار مسافرکش کمک خواست و آن دو با هم به مقابل یک دستگاه خودپرداز رفتند بعد احسان چون نمیتوانست این دستگاهها چطور کار میکند باز هم از مرد موتور سوار درخواست کمک کرد و آن مرد هم بدون هیچ مشکلی کارت را گرفت تا داخل دستگاه کند اما یک دفعه دید اسم و مشخصات همسرش روی کارت ثبت شده است. مرد موتورسوار با احسان درگیر شد و او را دستگیر کرد. بعد هم در تماس با همسرش از ماجرای سرقت باخبر شد و متهم را به پلیس تحویل داد. اینطور شد که احسان لقب بدشانسترین دزد ایران را به خودش اختصاص داد و وقتی برای بازجویی منتقل شد، به بازرس پرونده گفت: «واقعا این بدشانسی نیست که بین 13 میلیون آدمی که در تهران زندگی میکنند، شوهر همان زن سر راه من سبز شود؟»
البته احسان در تصاحب مدال طلای بدشانسی با پسر 16 سالهای به اسم «رامین» رقابت تنگاتنگی دارد. رامین چند وقت پیش در حالی که مشروب خوده بود؛ در پارک، جلوی یک پسر جوان را گرفت و با تهدید از او خواست هر چه پول دارد تحویلش بدهد اما کتک مفصل خورد و بعد هم دستگیر شد. چگونگی ماجرا را از زبان طعمه رامین بخوانید: «من بوکسور هستم. آن روز هم تازه از باشگاه بیرون آمده بودم و داشتم به خانه میرفتم که رامین جلویم را گرفت و سعی کرد با تهدید چاقو مرا بترساند. در آن شرایط چارهای نداشتم جز اینکه از فنون مشتزنی استفاده کنم، بعد از آنکه رامین کتک مفصلی خورد مردم دورمان جمع شدند، بعد هم ماموران گشت کلانتری از راه رسیدند و پسر زورگیر را بازداشت کردند.»
آیت رضوی(جیم)